نسل ظهور

آخرین مطالب

پیوندهای روزانه

عمار از دیدگاه رهبری

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

بیانات مختلف رهبر در مورد حضرت عمار

 

زپلزل‌ناپذیری عمار در حوادث مختلف صدر اسلام و همچنین امتحان‌های سخت دوران بعد از پیامبر اسلام(ص)، موقع‌شناسی و حضور در وقت نیاز، و نقش تبیین‌کننده او در مسائل و حوادث دوران حضرت علی (ع) از ویژگی‌های برجسته و بارز عمار بود.۱۳۹۱/۱۲/۰۱

دیدار جمعی از مسئولان و دست‌اندرکاران جشنواره‌ی مردمی فیلم عمار با رهبر انقلاب

 

بصیرت دهی عمار یاسر در جنگ صفین

در جنگ صفین، امیر المؤمنین در مقابل کفار که قرار نداشت؛ جبهه‌ی مقابل امیر المؤمنین جبهه‌ای بودند که نماز هم می‌خواندند، قرآن هم می‌خواندند، ظواهر در آن‌ها محفوظ بود؛ خیلی سخت بود. کی باید اینجا روشنگری کند و حقائق را به مردم نشان دهد؟ بعضی‌ها حقیقتاً متزلزل می‌شدند. تاریخ جنگ صفین را که انسان می‌خواند، دلش می‌لرزد. در این صف عظیمی که امیر المؤمنین به عنوان لشکریان راه انداخته بود و تا آن منطقه‌ی حساس- در شامات- در مقابل معاویه قرار گرفته بود، تزلزل اتفاق می‌افتاد؛ بارها این اتفاق افتاد؛ چند ماه هم قضایا طول کشید. یک‌وقت خبر می‌آوردند که در فلان جبهه، یک نفری شبهه ای برایش پیدا شده است؛ شروع کرده است به اینکه آقا ما چرا داریم می‌جنگیم؟ چه فایده دارد؟ چه، چه. اینجا اصحاب امیر المؤمنین- یعنی در واقع اصحاب خاص و خالصی که از اول اسلام با امیر المؤمنین همراه بودند و از امیر المؤمنین جدا نشدند- جلو می‌افتادند؛ از جمله جناب عمار یاسر (سلام‌الله‌علیه علیه) که مهم‌ترین کار را ایشان می‌کرد. یکی از دفعات عمار یاسر- ظاهراً عمار بود- استدلال کرد. ببینید چه استدلالهائی است که انسان می‌تواند همیشه این‌ها را به عنوان استدلالهای زنده در دست داشته باشد. ایشان دید یک عده‌ای دچار شبهه شده‌اند؛ خودش را رساند آنجا، سخنرانی کرد. یکی از حرفهای او در این سخنرانی این بود که گفت: این پرچمی که شما در جبهه‌ی مقابل می‌بینید، این پرچم را من در روز احد و بدر در مقابل رسول خدا دیدم- پرچم بنی امیه- زیر این پرچم، همان کسانی آن روز ایستاده بودند که امروز هم ایستاده‌اند؛ معاویه و عمرو عاص. در جنگ احد، هم معاویه، هم عمرو عاص و دیگر سران بنی امیه در مقابل پیغمبر قرار داشتند؛ پرچم هم پرچم بنی امیه بود. گفت: این‌هائی که شما می‌بینید در زیر این پرچم، آن طرف ایستاده‌اند، همین‌ها زیر همین پرچم در مقابل پیغمبر ایستاده بودند و من این را به چشم خودم دیدم. این طرفی که امیر المؤمنین هست، همین پرچمی که امروز امیر المؤمنین دارد- یعنی پرچم بنی هاشم- آن روز هم در جنگ بدر و احد بود و همین کسانی که امروز زیرش ایستاده‌اند، یعنی علی بن ابی طالب و یارانش، آن روز هم زیر همین پرچم ایستاده بودند. از این علامت بهتر؟ ببینید چه علامت خوبی است. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هایند، در یک جبهه. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هایند در جبهه‌ی دیگر، در جبهه‌ی مقابل. فرقش این است که آن روز آن‌ها ادعا می‌کردند و معترف بودند و افتخار می‌کردند که کافرند، امروز همانها زیر آن پرچم ادعا می‌کنند که مسلمند و طرف‌دار قرآن و پیغمبرند؛ اما آدم‌ها همان آدم‌هایند، پرچم هم همان پرچم است. خوب، این‌ها بصیرت است. این‌قدر که ما عرض می‌کنیم بصیرت بصیرت، یعنی این.۱۳۸۸/۱۰/۱۹

بیانات در دیدار مردم قم در سالگرد قیام ۱۹ دی

 

کنار کشیدن در زمان فتنه نوعی کمک به فتنه

این را هم عرض بکنیم؛ بعضی‌‌ها در فضای فتنه، این جمله‌‌ی «کن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»(۱) را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود.

در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم - آثار صفین را نگاه کنید - مشغول سخنرانی است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه‌‌های مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنه‌‌ی عظیمی بود؛ یک عده‌‌ای مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگری بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، برای گروه‌‌های مختلف سخنرانی میکرد - که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست - از آن طرف هم آن عده‌‌ای که «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد که آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین - یعنی قبول هم داشتند که امیرالمؤمنین است - انّا قد شککنا فی هذا القتال»؛(۲) ما شک کردیم. ما را به مرزها بفرست که در این قتال داخل نباشیم! خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعی است که یُحلب؛ همان ظهری است که یُرکب! گاهی سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری کنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند. امیدواریم ان‌‌شاءاللَّه خدای متعال ما را و شما را به آنچه میگوئیم، به آنچه نیت داریم، عامل کند؛ موفق کند.۱۳۸۸/۰۷/۰۲

بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری

 

کناره‌گیری عده ای از اصحاب امیرالمومنین (ع) در جنگ صفین

بعضی‌‌ها در فضای فتنه، این جمله‌‌ی «کن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب» را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود.
در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم - آثار صفین را نگاه کنید - مشغول سخنرانی است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه‌‌های مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنه‌‌ی عظیمی بود؛ یک عده‌‌ای مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگری بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، برای گروه‌‌های مختلف سخنرانی میکرد - که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست - از آن طرف هم آن عده‌‌ای که «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد که آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین - یعنی قبول هم داشتند که امیرالمؤمنین است - انّا قد شککنا فی هذا القتال»؛ما شک کردیم. ما را به مرزها بفرست که در این قتال داخل نباشیم! خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعی است که یُحلب؛ همان ظهری است که یُرکب! گاهی سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری کنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند.۱۳۸۸/۰۷/۰۲

بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری

 

 

برجستگی نقش تبیینی عمار یاسر در جنگ صفین

یکی از کارهای مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحی و گروهی و بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکی از کارهای مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونی داشتند. همینی که حالا امروز به آن جنگ روانی میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‌هاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلی هم ماهر بودند در این جنگ روانی؛ خیلی. آدم نگاه میکند کارهایشان را، می‌بیند که در جنگ روانی ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتی به شما چیزی بگویند، سوءظنی یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبهه‌افکنی میکردند، سوء ظن را وارد میکردند؛ کار آسانی بود. این کسی که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانی بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایای جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودی میرفت و همین طور این گروه‌هائی را که - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهای جدا جدای از هم - بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها می‌ایستاد و مبالغی برای آنها صحبت میکرد؛ حقائقی را برای آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عده‌ای دچار تردید شدند، بگو مگو توی آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گره‌ها را باز میکرد.

بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهی می‌بیند که متأسفانه بعضی از نخبگان خودشان هم دچار بی‌بصیرتی‌اند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفی یکهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبهه‌ای که همتش نابودی بنای جمهوری اسلامی است به نحوی. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهای بدی هم نیستند، نیت بدی هم ندارند؛ اما این است دیگر. بی‌بصیرتی است دیگر.۱۳۸۸/۰۵/۰۵

بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر

 

 


یکی از کارهای مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحی و گروهی و بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکی از کارهای مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونی داشتند. همینی که حالا امروز به آن جنگ روانی میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‌هاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلی هم ماهر بودند در این جنگ روانی؛ خیلی. آدم نگاه میکند کارهایشان را، می‌بیند که در جنگ روانی ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتی به شما چیزی بگویند، سوءظنی یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبهه‌افکنی میکردند، سوء ظن را وارد میکردند؛ کار آسانی بود. این کسی که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانی بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایای جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودی میرفت و همین طور این گروه‌هائی را که - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهای جدا جدای از هم - بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها می‌ایستاد و مبالغی برای آنها صحبت میکرد؛ حقائقی را برای آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عده‌ای دچار تردید شدند، بگو مگو توی آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گره‌ها را باز میکرد.۱۳۸۸/۰۵/۰۵

بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر

 

 

لزوم هوشمندی در هنگام یکسان شدن شعارها

در دوران امیرالمؤمنین وقتی که دو لشگر در مقابل هم قرار می‌‌‌‌گرفتند هر دو لشگر نماز می‌‌‌‌خواندند، هر دو لشگر اگر ماه رمضان پیش می‌‌‌‌آمد روزه می‌‌‌‌گرفتند، از میان هر دولشگر آهنگ تلاوت قرآن شنیده می‌‌‌‌شد. مسلمانها در هر دو لشگری که در مقابل هم قرار داشت احساس می‌‌‌‌کردند که صراحت و راحتی خیال دوران پیغمبر را ندارند، لذا در جنگ صفین در نیروهای امیرالمؤمنین چند بار زمزمه‌‌‌‌ی سؤال و حیرت به وجود آمد، و مسلمانهایی که اسلام قدیمی و از دوران پیغمبر را داشتند و حقایق و مسائل اسلامی را از اولین روزهای ولادت اسلام و به خصوص ولادت حکومت اسلامی تعقیب کرده بودند - مثل عمار و یاسر - می‌‌‌‌توانستند گره‌‌‌‌گشا باشند و مشکل را برطرف کنند؛ بسیاری مردد می‌‌‌‌بودند. در ماجراهای دوران امیرالمؤمنین این حالت آشکار نبودن، اختلاط صفوف، اشتراک در شعارها به قدری فضا را تنگ کرده بود که امیرالمؤمنین بارها می‌‌‌‌فرمود «لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر»(۱) تنها مقاومت کافی نیست، بینایی لازم است، هوشمندی لازم است، تیزنگری لازم است، این خصوصیت ممتاز زمان امیرالمؤمنین است؛ رنجهای امیرالمؤمنین و دردسرهای امیرالمؤمنین هم ناشی از همین است.
ما امروز در دنیای عظیمی که با شعارهای زیبا در بسیاری از نقاط این دنیا شعار داده می‌‌‌‌شود کم و بیش همان وضعیت را داریم. حتی ما امروز در دنیای اسلام - که درک و دریافت و بینش اسلامی در آن گاهی با فاصله‌‌‌‌هایی به اندازه‌‌‌‌ی فاصله‌‌‌‌ی ایمان و کفر از هم دور هستند - با یک چنین واقعیتی مواجه هستیم. امروز آشکارترین و روشنترین حقایق اسلامی بوسیله‌‌‌‌ی بعضی از مدعیان اسلام در کشورهای اسلامی نادیده گرفته می‌‌‌‌شود. امروز همان روزی است که شعارها یکسان است اما جهت‌‌‌‌گیریها به شدت مغایر یکدیگر است، امروز شرائطی مشابه شرائط دوران حکومت امیرالمؤمنین است.۱۳۶۳/۰۱/۲۶

بیانات در چهارمین کنگره‌ی بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

 

 

وامداری روشنگری عمار یاسر ازشیوه امیر المؤمنین علیه السلام

عظمت امثال عمار یاسر، به همین است. عظمت آن اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند. من در موارد متعدد در جنگ صفین، این عظمت را دیده‌ام؛ البته مخصوص جنگ صفین هم نیست. در بسیاری از آن‌جاهایی که برای جمعی از مؤمنین، نکته‌یی مورد اشتباه قرار می‌گرفت، آن کسی که می‌آمد و با بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف می‌کرد، عمار یاسر بود. انسان در قضایای متعدد امیرالمؤمنین - از جمله در صفین - نشان وجود این مردِ روشنگرِ عظیم‌القدر را می‌بیند.
جنگ صفین ماهها طول کشید؛ جنگ عجیبی هم بود. مردم افراد مقابل خود را می‌دیدند که نماز می‌خوانند، عبادت می‌کنند، نماز جماعت و قرآن می‌خوانند؛ حتّی قرآن سرنیزه می‌برند! خیلی دل و جرأت می‌خواست که کسی روی این افرادی که نماز می‌خوانند، شمشیر بکشد.
 
در روایتی از امام صادق(علیه‌الصّلاةوالسّلام) نقل شده است که اگر امیرالمؤمنین(ع) با اهل قبله نمی‌جنگید، تکلیف اهل قبله‌ی بد و طغیانگر تا آخر معلوم نمی‌شد. (۱) این علی‌بن‌ابی‌طالب بود که این راه را باز نمود و به همه نشان داد که چه‌کار باید کرد. بچه‌های ما، وقتی که به بعضی از سنگرهای جبهه‌ی مهاجم وارد می‌شدند و آنها را اسیر می‌گرفتند، در سنگرهایشان مهر و تسبیح پیدا می‌کردند! بله، درست مثل همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار داشتند و نماز هم می‌خواندند و نتیجتاً یک عده هم به شبهه می‌افتادند. آن کسی که سراغ اینها می‌رفت، عمار یاسر بود. این، هوشیاری و آگاهی است و کسی مثل عمار یاسر لازم است.
 
اگر روح اعمال و عبادات - که عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست - برای انسان حل و روشن نشود و انسان سعی نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحی است. کار و ایمان سطحی، همیشه مورد خطر است و این چیزی است که ما در تاریخ اسلام دیده‌ایم.۱۳۶۹/۰۲/۰۶

سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان)

 

 

قاطعیت و صلابت امیرالمؤمنین(ع) در راه حق

این خصوصیت [قاطعیت و صلابت در راه حق]، اگر نگوییم مهمترین، حداقل بارزترین خصوصیت زندگی امیرالمؤمنین است. آن چیزی که اول از این دستگاه حکومت مشاهده می‌شود، این است که امیرالمؤمنین بعد از تشخیص حق، هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی راه حق او را بگیرد. پیامبر درباره‌ی او فرموده است: «خشن فی ذات‌اللَّه». امیرالمؤمنین از جمله‌ی کسانی است که در راه خدا، هیچ‌کس و هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد و مانع او بشود؛ آنچه را که تشخیص داد، بدون هیچ‌گونه مبالاتی عمل می‌کند. اگر به سرتاسر زندگی امیرالمؤمنین نگاه کنید، این خصوصیت را مشاهده می‌کنید؛ قاطعیت و صلابت. از اولِ نشستن بر مسند حکومت، امیرالمؤمنین این قاطعیت و صلابت را نشان می‌دهد. یعنی حکومت وقتی که به نام خدا و برای خدا و برای اجرای احکام الهی است، باید تحت تأثیر هیچ ملاحظه‌یی که مخالف با حق باشد، قرار نگیرد. این، آن منطقی است که امیرالمؤمنین دنبال می‌کرد. اگر دشمنان علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‌السّلام) را مشاهده کنید، می‌بینید که این قاطعیت چه‌قدر مهم است.
امیرالمؤمنین با سه گروه روبه‌رو شد: قاسطین، ناکثین و مارقین؛ آن کسانی که ظلم کردند، آن کسانی که بیعت را شکستند، آن کسانی که از دین خارج شدند. یک دسته، آن دسته‌ی اهل شام بودند؛ یعنی اصحاب معاویه و عمروعاص، که بعضی از اینها سابقه‌ی اسلام نسبتاً طولانی هم داشتند، و بعضی هم جدیدالاسلام بودند؛ یعنی دو، سه سال از زمان پیامبر را به مسلمانی گذرانده بودند و چیزی از آن زمان را درک نکرده بودند؛ عمده‌ی دوران اسلامشان، متعلق به بعد از زمان پیامبر بود. بعضیها هم بودند که در همان جناح شام، جزو اصحاب پیامبر محسوب می‌شدند. اینها قدرتی بودند که از لحاظ سیاسی قوی، از لحاظ مالی قوی، از لحاظ مانورهای حکومتی قوی، با امکانات فراوان، در مقابل امیرالمؤمنین قرار داشتند. امیرالمؤمنین، هیچ ملاحظه‌یی در برابر آنها نکرد.
البته این نبود که آن حضرت، حاکم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه کند؛ چون در میان حکام امیرالمؤمنین، همه که عادل نبودند. وقتی که علی‌بن‌ابی‌طالب به حکومت رسید، اینها حاکم بودند، همه هم بودند؛ اینها که عادل نبودند. عدالت، شرط فرمانداری و استانداری امیرالمؤمنین نبود؛ آدمهای ضعیف‌الایمانی هم در میانشان وجود داشتند. زیادبن‌ابیه، ظاهراً از قبل از زمان امیرالمؤمنین، در همین فارس و کرمان و این مناطق حاکم بود؛ زمان امیرالمؤمنین هم حاکم بود؛ امام حسن هم که به خلافت رسیدند، باز حاکم بود؛ البته بعد هم به معاویه ملحق شد. بنابراین، مسأله، مسأله‌ی ظلم بود؛ مسأله‌ی تغییر روش خط اسلامی و تغییر جهت‌دادن به زندگی مسلمین بود. این بود که امیرالمؤمنین ایستادگی کرد و تحت تأثیر هیچ ملاحظه‌یی قرار نگرفت.
از آن مشکلتر، اصحاب جمل بودند که عایشه‌ی ام‌المؤمنین، با آن احترامی که بین مسلمین دارد، جزو اینهاست. طلحه و زبیر نیز، دو نفر از اقدمین مسلمانان، از صحابیهای بزرگ پیامبر، از دوستان خود امیرالمؤمنین و بعضاً خویشاوند - زبیر، پسر عمه‌ی امیرالمؤمنین و پیامبر بود - اینها همه یک طرف مجتمع بودند، و علی(علیه‌السّلام) یک طرف دیگر. او تکلیفش را تشخیص داد و قاطع حرکت کرد.
من وقتی در مقیاس زمان خودمان مقایسه می‌کنم، می‌بینم که زندگی امام بزرگوارمان(رضوان‌اللَّه‌تعالی‌علیه)، عکس و تصویری از همان زندگی است. روشها، منطبق با همان روشهای امیرالمؤمنین؛ قاطع و بی‌ملاحظه. امیرالمؤمنین، مرد سنگدلی نبود. رحیمتر از او، دل‌نازک‌تر از او، گریه‌کننده‌تر از او - اما در مقابل ضعفا، در مقابل کسانی که حق آنها تضییع می‌شود - چه کسی بود؟ اما آن‌جایی که حق تهدید می‌شود، امیرالمؤمنین صلابتی از خودش نشان می‌دهد که نظیرش را در طول تاریخ اسلام نمی‌شود پیدا کرد.
وضع امیرالمؤمنین، حقیقتاً هم خیلی مشکل بوده است. زمان پیامبر، جنگها، صف‌کشیها و جناح‌بندیها، جناح‌بندیهای واضحی بود؛ کفر بود و ایمان، شرک بود و توحید. شرک واضح بود، منافقانی هم که بودند، منافقان شناخته‌شده‌یی بودند، پیامبر منافقان خودش را هم می‌شناخت؛ منافقانی که در مدینه بودند، منافقانی که از مدینه فرار کردند و به طرف مکه رفتند؛ «فمالکم فی‌المنافقین فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا». انواع و اقسام منافقان در زمان پیامبر بودند؛ منافقانی که تا اشتباهی می‌کردند، درباره‌شان آیه‌یی نازل می‌شد و حقایق روشن می‌گردید؛ پیامبر بیان می‌کرد، همه می‌فهمیدند؛ اشتباهی در کار نمی‌ماند. اما در زمان امیرالمؤمنین، بزرگترین مشکل، وجود یک جناح علی‌الظاهر مسلمان، با همه‌ی شعارهای اسلامی، اما در اساسیترین مسأله‌ی دین منحرف بود؛ یعنی همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند.
اساسیترین مسأله‌ی دین، مسأله‌ی ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایه‌ی توحید است. ولایت، یعنی حکومت؛ چیزی است که در جامعه‌ی اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پیامبر، و از او به ولیّ مؤمنین می‌رسد. آنها در این نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقیقت را نمی‌فهمیدند؛ هرچند ممکن بود سجده‌های طولانی هم بکنند! همان کسانی که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانی در خراسان و مناطق دیگر ساکن شدند، سجده‌های طولانیِ یک شب یا ساعتهای متمادی می‌کردند؛ اما فایده‌اش چه بود که انسان امیرالمؤمنین را نشناسد، خط صحیح را - که خط توحید و خط ولایت است - نفهمد و برود مشغول سجده بشود! این سجده چه ارزشی دارد؟
بعضی از روایات باب ولایت نشان می‌دهد که این‌طور افرادی اگر همه‌ی عمرشان را عبادت بکنند، اما ولیّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسیر را با انگشت اشاره‌ی او معلوم نمایند، این چه فایده‌یی دارد؟ «و لم یعرف ولایة ولیّ‌اللَّه فیوالیه و یکون جمیع اعماله بدلالته». این، چه طور عبادتی است؟! امیرالمؤمنین با اینها درگیر بود.
این جمله‌یی که امیرالمؤمنین فرمودند، چیز عجیبی است: «ایّهاالناس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللَّه فیه فان شغب شاغب استعتب»؛ اگر کسی در مقابل این مسیر صحیحی که من در پیش گرفته‌ام، فتنه‌گری و آشوبگری بکند، نصیحتش می‌کنیم که برگردد؛ اما اگر ابا کرد، رویش شمشیر می‌کشیم؛ «فان ابی قوتل»(. اگر کسی از این طریق تخطی بکند، با شمشیر علوی مواجه می‌شود. در همین خطبه می‌فرماید: «الا وانّی اقاتل رجلین»؛ من با دو کس می‌جنگم: «رجلا ادّعی ما لیس له و اخر منع الّذی علیه»؛ یکی آن کسی که چیزی را که متعلق به او نیست - مالی را، مقامی را، حقی را که به او تعلق ندارد - بخواهد دست بیندازد و بگیرد؛ نفر دوم کسی است که حقی را که برگردن اوست و باید ادا بکند، ادا نکند. مثلاً باید به جهاد برود، اما نرود؛ باید ادای مال بکند، اما نکند؛ باید در اجتماع مسلمین شرکت کند، اما نکند. او قاطعانه این مطالب را می‌فرمود. «و قد فتح باب‌الحرب بینکم و بین اهل‌القبلة و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ باب جنگ با اهل قبله بر روی شما باز شد. زمان پیامبر، چه موقع چنین چیزی بود؟
عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشه‌ی لشکر همهمه است. خودش را رساند، دید یک نفر آمده وسوسه کرده که شما با چه کسانی دارید می‌جنگید؛ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز می‌خوانند و جماعت دارند!
یادتان است که در جنگ تحمیلی، وقتی بچه‌های ما می‌رفتند سنگرهای دشمن را می‌گرفتند و آنها را اسیر می‌کردند و به داخل سنگر می‌آوردند، وقتی جیبهایشان را می‌گشتند، مهر و تسبیح پیدا می‌کردند! آنها جوانان مسلمان شیعه‌ی عراقی بودند که مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده می‌کرد. این دست مسلمان تا وقتی ارزش دارد و دست مسلمان است، که به اراده‌ی خدا حرکت کند. اگر این دست به اراده‌ی شیطان حرکت کرد، همان دستی می‌شود که باید قطعش کرد. این را امیرالمؤمنین خوب تشخیص می‌داد.
علی‌ایّ‌حال، این وسوسه را چند بار در لشکر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد. عمار جمله‌یی با این مضمون گفت که جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمی که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر آمد و زیر این پرچم، همان کسانی ایستاده بودند که الان ایستاده‌اند؛ و پرچمی را دیدم - اشاره به پرچم امیرالمؤمنین - که در مقابل آن پرچم بود و زیر آن پیامبر و همان کسانی که امروز ایستاده‌اند - یعنی امیرالمؤمنین - بودند؛ چرا اشتباه می‌کنید؟ چرا حقیقت را نمی‌شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان می‌دهد. بصیرت، چیز خیلی مهمی است. من در تاریخ هرچه نگاه کردم، این نقش را در عمار یاسر دیدم. مواردی را که عمار یاسر خودش را برای روشنگری رسانده بود، من در جایی یادداشت کرده‌ام؛ اما دم دستم نبود که بخواهم پیدا کنم و در این‌جا مطرح نمایم. خدای متعال، این مرد را از زمان پیامبر برای زمان امیرالمؤمنین ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگری و بیان حقایق بپردازد...
من درباره‌ی این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‌کنند؛ اما اشتباه است. مسأله‌ی خوارج، اصلاً این‌طوری نیست. مقدسِ متحجرِ گوشه‌گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی‌کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می‌رفتند سر راه می‌گرفتند، می‌کشتند، می‌دریدند و می‌زدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. عده‌یی از اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبداللَّه‌بن‌مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبداللَّه‌بن‌مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود، مقدس‌مآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می‌آییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی‌جنگیم؛ نه با تو می‌جنگیم، نه بر تو می‌جنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چه‌کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عده‌یی را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع‌بن‌خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آن‌طور که نقل می‌کنند، جزو اینهاست. با مقدس‌مآبهای این‌طوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمی‌کرد؛ رهایشان می‌کرد بروند. اینها مقدس‌مآب آن‌طوری نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ‌نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می‌زدند و می‌کشتند و مبارزه می‌کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب می‌کشیدند. اشعث‌بن‌قیس‌ها و محمّدبن‌اشعث‌ها همیشه عقب جبهه‌اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‌اند و شمشیر هم به دستشان داده‌اند و می‌گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می‌آیند، می‌زنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ مثل ابن‌ملجم. خیال نکنید که ابن‌ملجم مرد خیلی هوشمندی بود؛ نه، آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثه‌ی عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این‌گونه بودند و تا بعد هم همین‌طور ماندند.
در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج‌بن‌یوسف - جریانی را یادداشت کرده‌ام که برایتان نقل می‌کنم. می‌دانید که حجاج آدم خیلی سختدل قسی‌القلب عجیبی بود و اصلاً نظیر ندارد؛ شاید شبیه همین حاکم فعلی عراق - صدام - باشد؛ اتفاقاً او هم حاکم همین عراق بود! منتها روشهای این، روشهای پیشرفته‌تری است! صدام، وسایل کشتن و شکنجه را دارد؛ اما او فقط یک شمشیر و مثلاً نیزه و تیغ و از این چیزها داشت. البته حجاج فضایلی هم داشت، که حالاییها الحمدللَّه آن فضایل را هم ندارند! حجاج، فصیح و جزو بلغای عرب بود. خطبه‌هایی که حجاج در منبر می‌خوانده، جزو خطبه‌های فصیح و بلیغی است که جاحظ در «البیان والتبیین» نقل می‌کند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل‌بیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛ چیز عجیبی بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «أجمعت القران»؛ قرآن را جمع کرده‌یی؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده‌یی؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم می‌شود. پاسخ داد: «أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می‌فهمید، اما می‌خواست جواب ندهد. حجاج با همه‌ی وحشیگریش، حلم بخرج داد و گفت: «أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ می‌کنی؟ پاسخ شنید که: «أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل این‌که بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: «ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ درباره‌ی امیرالمؤمنین عبدالملک چه می‌گویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفه‌ی اموی. آن خارجی گفت: «لعنه‌اللَّه و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها این‌طور خشن و صریح و روشن حرف می‌زدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: «القی‌اللَّه بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با عملم ملاقات می‌کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می‌کنی! ببینید، برخورد با این‌گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می‌شوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند، محوش می‌شوند؛ کمااین‌که در زمان امیرالمؤمنین(ع) شدند.
طبق روایتی که نقل شده، در اوقات جنگ نهروان، امیرالمؤمنین داشتند می‌رفتند؛ از اصحابشان یک نفر هم در کنار ایشان بود. همان نزدیکهای جنگ نهروان، صدای قرآنی در نیمه‌شب شنیده شد: «أمّن هو قانت اناء اللّیل». با لحن سوزناک و زیبایی، آیه‌ی قرآن می‌خواند. این کسی که با امیرالمؤمنین بود، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ای کاش من مویی در بدن این شخصی که قرآن را به این خوبی می‌خواند، بودم؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جایش غیر از بهشت جای دیگری نیست. حضرت جمله‌یی قریب به این مضمون فرمودند که به این آسانی قضاوت نکن؛ قدری صبر کن. این قضیه گذشت، تا این‌که جنگ نهروان به وقوع پیوست. در این جنگ، همین خوارجِ متحجرِ خشمگینِ بدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشیربه‌دست و مسلح، در مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند. حضرت گفت: هر کس برود، یا زیر این علم بیاید، با او نمی‌جنگم. عده‌یی آمدند، اما حدود چهار هزار نفری هم ماندند و حضرت در این جنگ، همه‌ی اینها را از دم کشت. از لشکر امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند؛ اما از لشکر خوارج، از آن حدود چهار هزار یا شش هزار نفر، کمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه کشته شدند! جنگ، با پیروزی امیرالمؤمنین تمام شد. خیلی از کشته شده‌ها، مردم کوفه یا اطراف کوفه بودند؛ همینهایی که در جنگ صفین و جنگ جمل، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهایشان اشتباه کرده بود. حضرت با تأثر خاصی، همراه با اصحاب خود در میان کشته‌ها راه می‌رفتند. اینها همین‌طور به صورت دمر روی زمین افتاده بودند. حضرت می‌گفت اینها را برگردانید، بعضیها را می‌گفت بنشانید. مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف می‌زد. در این حرف زدنها، یک دنیا حکمت و اعتبار در کلمات امیرالمؤمنین هست. بعد به یک نفر رسیدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهی به او کردند و خطاب به آن کسی که در آن شب با ایشان بود، فرمودند: آیا این شخص را می‌شناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین! فرمود: او همان کسی است که در آن شب آن آیه را آن‌طور سوزناک می‌خواند و تو آرزو کردی که مویی از بدن او باشی! او آن‌طور سوزناک قرآن می‌خواند، اما با قرآن مجسم - امیرالمؤمنین - مبارزه می‌کند! آن‌وقت علی‌بن‌ابی‌طالب با اینها جنگید و اینها را قلع و قمع کرد. البته خوارج به طور کامل قلع و قمع و ریشه‌کن نشدند، اما همیشه به صورت یک اقلیت محکوم و مطرود باقی ماندند. این‌طور نبود که آنها بتوانند تسلط پیدا کنند؛ هدفشان بالاتر از این حرفها بود.۱۳۷۰/۰۱/۲۶

بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم

 

۹۴/۰۵/۲۲
امین دادخواه

عمار

عمار رهبر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی